مسيح كردستان؛ زندگینامه سردار شهید حاج محمد بروجردی
مسيح كردستان؛ زندگینامه سردار شهید حاج محمد بروجردی
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

محمد، سال 1333 شمسي ، در روستاي كوچك « دره گرگ » از توابع شهرستان « بروجرد » در خانواده اي مؤمن و مستضعف ديده بر جهان گشود.
شش ساله بود كه پدر را از دست داد . با مرگ پدر و وخامت وضعيت مادي خانواده ، مادر رنجديده ، محمد و پنج فرزند ديگرش را با خود به تهران آورد و محله مستضعف نشين مولوي مقر خانواده بروجردي شد. مادرش مي گويد:
«محمد شش ساله بود كه يتيم شد . از هفت سالگي روزها را در يك دكان خياطي كار مي كرد . اسمش را در يك مدرسه شبانه نوشتم و شبها درس مي خواند . همه او را دوست داشتند . چه معلم ، چه صاحبكارش.»
چهارده ساله بود كه به سال 1347 با شركت در كلاس هاي آموزشي قرآن و معارف اسلامي ،‌قدم به دنياي پر تب و تاب مبارزه گذاشت . خودش از آن روزها چنين حكايت مي كرد:
«وقتي به اين كلاس ها رفتم ، قرآن را خواندم و مفهوم آيات آن را فهميدم ، چشم و گوشم روي خيلي مسائل باز شد . معناي طاغوت را فهميدم . فهميدم امام كيست و چرا او را از كشور تبعيد كرده اند.»
پس از چندي با تشكيلات مكتبي « هيئت هاي مؤتلفه اسلامي» مرتبط شد و ضمن شركت در جلسات نيمه مخفي سياسي ـ عقيدتي ،‌كه به همت شهيد بزرگوار حاج محمد عراقي تشكيل مي شد ،‌سطح بينش مكتبي و دانش مبارزاتي خود را بالا برد.
در سال 1350 ازدواج كرد و يك سال بعد ، به خدمت نظام وظيفه فراخوانده شد . مادرش مي گويد:
«به او گفتم پسر! حالا كه احضارت كرده اند مي خواهي چه كار كني ؟ گفت : مادر ، من مسلمانم ،‌مطمئن باش تا جايي كه بتوانم تن به چنين ذلتي نمي دهم . من از خدمت به اين شاه لعنتي بيزارم . مي فهمي مادر، بيزار! »
محمد كه علاقه اي به خدمت در ارتش شاهنشاهي نداشت ، اندكي پس از اين فراخوان به قصد ديدار با مرشدِ در تبعيد مكتب انقلاب ، حضرت امام خميني (ره) از خدمت فرار كرد ،‌اما حين عبور از مرز زميني ايران ـ‌عراق ، توسط عناصر ساواك رژيم شناسايي و دستگير شد . مادر محمد از اين دوران مي گويد:
«خبر آوردند كه او را در خوزستان سر مرز گرفته اند رفتم اهواز ،‌سازمان امنيت، عكسش دستم بود و گريه مي كردم … از آنجا رفتم زندان ساواك سوسنگرد … اين پسر آنجا بود . وقتي وارد اتاق بازجويي شدم ، ديدم او را از پاهايش به سقف آويزان كرده اند و كتكش مي زنند . همين طور مثل باران ،‌چوب و شلاق و باطوم بود كه روي سر و صورت بچه ام مي باريد ،‌ولي حتي يك آخ هم از او نشنيدم!»
سردار شهيد حاج محمد ابراهيم همت درباره روحيه بالا عشق به ولايت و تعهد عميق محمد به آرمانش در آن ايام سخت اسارت در سياهچالهاي آريامهري مي گفت:
«در زندان عوامل رجوي و ساير همپالگي هاي منافقين به برادراني كه معتقد به ولايت فقيه و رهبري حضرت امام بودند از روي طعنه مي گفتند فتوايي!
اين هم يكي از مظلوميت هاي مضاعف بچه هاي حزب اللهي در آن سالها بود . بعضي ها در برابر اين انگ زدن هاي رذيلانه منافقين دست و پايشان را گم كردند . ولي محمد خيلي منطقي و زيبا آنها را توجيه كرد . او بدون هيچ ابايي گفته بود :‌آري ، ما فتوايي هستيم و مقلد . خودمان كه مجتهد نيستيم تا بتوانيم احكام را از منابع آن استخراج كنيم . بگذاريد هرچه دلشان مي خواهد ، بگويند.»
به يمن همين استقامت نشأت گرفته از خدا محوري ،‌نه در برابر شكنجه هاي قرون وسطايي رژيم تمدن بزرگ ! و نه در برابر جنگ رواني رذيلانه منافقين خود محور ،‌خم به ابرو نياورد . نهايتاً پس از شش ماه اسارت از زندان آزاد شد . همزمان با آزادي از محبس بلافاصله او را تحويل ارتش دادند و بدين ترتيب محمد جهت خدمت اجباري سربازي به تهران آمد.
پس از خاتمه دوران سربازي ، با تجاربي كه از دوران زندان و خدمت در ارتش كسب كرده بود ،‌اين بار به طور حرفه اي قدم به ميدان مبارزات سياسي ـ مكتبي گذاشت . در قدم نخست ، درصدد برآمد تا با روحانيت متعهد پيرو خط امام تماس و ارتباط برقرار نمايد . چندي بعد ،‌در رابطه با تشكل هاي فرهنگي ـ تبليغاتي ،‌دست به كار چاپ ،‌تكثير و توزيع اعلاميه ها و پيام هاي حضرت امام شد . مادر محمد از فعاليت هاي او در اين مقطع خاطرات جالبي دارد:
«خانه ما در مولوي تبديل شد به مركز انتشار اعلاميه هاي ضد رژيم . محمد به همراه چند نفر از دوستانش، در طبقه همكف يكي از اتاقها ، سه ، چهار ، دستگاه چرخ خياطي گذاشتند و عده اي بي وقفه پشت اين چرخ ها كار مي كردند … اين ظاهر قضايا بود . درست در زيرزمين همين اتاق ها ، آنها چاپخانه مجهزي داشتند كه شبانه روز كار مي كرد . سرو صدايش تمام محله را برداشته بود . البته باعث سوء ظن كسي نمي شد . هركس به خانه مي آمد . فكر مي كرد اين همه سر و صدا مال آن چهار تا چرخ خياطي است.
با درسهايي كه از فعاليتهاي سياسي ـ تبليغاتي گرفته بود ،‌نهايتاً به اين نتيجه رسيد كه در راه سرنگوني ديكتاتوري آمريكايي شاه ، صرفاً به مبارزه سياسي نبايد بسنده كرد . به روايت سردار حاج سعيد قاسمی:
«در سال 1355 ، در معيت چند تن از دوستانش براي آموزش اصول و قواعد جنگ هاي پارتيزاني راهي سوريه شد . در سوريه حاج آقا و دوستانش به اردوگاههاي نظامي « جنبش امل» معرفي و سرگرم طي دوره هاي رزم چريك شهري و نبرد پارتيزاني شدند . بعد از ختم دوران آموزشي ،‌شهيد بروجردي و دوستانشان تصميم مي گيرند تا جهت گرفتن حكم شرعي مبارزه مسلحانه به نجف رفته و با حضرت امام ملاقات نمايند … اما بنا به برخي مسائل و معضلات ، خصوصاً گرم شدن روابط رژيم بعث عراق با ديكتاتوري شاه ،‌امكان سفر آنان به عراق منتفي شد و به ناچار به ايران برگشتند.»
محمد خود از جمله دلايل اصلي بازگشت از سوريه را واهمه از در غلتيدن به ورطه سياست بازي ها و تزهاي شبه ماركسيستي كه در صفوف برخي گروه هاي مقاومت لبناني ـ فلسطيني حاكم بود ، ذكر مي كرد.
پس از چاپ مقاله موهن ساواك در روزنامه اطلاعات و قيام خونين 19 دي ماه 1356 و سركوبي خيزش روحانيت و مردم شهر قم ، محمد يك رشته عمليات چريكي فشرده و ضربتي را عليه تأسيسات سياسي ـ امنيتي و مراكز به ظاهر فرهنگي رژيم وحاميان آمريكايي آن ،‌طراحي و اجرا كرد . از جمله اين رشته فعاليتهاي مسلحانه مي توان به موارد ذيل اشاره نمود:
1. انفجار رستوران خوانسالار ، عشرتكده و محل تجمع و عياشي مأمورين آمريكايي ستاد آسياي جنوب غربي C.I.A در تهران.
2. انفجار اتوبوس نظامي حامل مستشاران آمريكايي در لويزان.
3. خلع سلاح مأمورين قرارگاه شهرباني شاهنشاهي در تهران.
4. عمليات نظامي عليه يك رشته از مراكز ساواك ، در 15 خرداد 1357.
5. انفجار تأسيسات برق مراكز فساد رژيم ، موسوم به « كاخ جوانان» در منطقه شوش تهران و ...
در رابطه با كليه اين سلسله عمليات ،‌مسئوليت شناسايي سوژه ها ، گردآوري اطلاعات لازمه ، طرح و برنامه ريزي دقيق هر يورش ، بر عهده محمد بود .
ضمن آن كه پس از طي مراحل مقدماتي مربوط به هر عمليات ، محمد با رابطين خود در صفوف روحانيت مبارز پيروخط امام تماس مي گرفت و تنها پس از كسب مجوز شرعي ، دست به كار اجراي عمليات مي شد.
با اوج گيري روند انقلاب اسلامي محمد به صورت شبانه روزي ، درگير هدايت و اجراي مسائل سياسي ـ نظامي نهضت گرديد. در دوازدهم بهمن سال 1357 همزمان با ورود پيروزمندانه حضرت امام به ايران به امر شهيد مظلوم دكتر بهشتي و با نظارت حاج مهدي عراقي مسئوليت تشكيل و سرپرستي گروه حفاظت از رهبر كبير انقلاب ، به محمد محول شد . در آن شرايط استثنايي و مهم ، خاصه توجه به حضور گسترده عناصر مزدور ساواك كماندوهاي قسم خورده رژيم در گاردجاويدان و چكمه پوشان حكومت نظامي تهران، پذيرفتن چنين مسئوليت خطيري مستلزم توانمندي ، برنامه ريزي هوشمندانه و كفايت بالاي يك عنصر رزمنده مكتبي بود صفاتي كه به وفور در محمد موجود بود . او به همراه ديگر همرزمانش ، مسئوليت حراست از امام بزرگوار را در فرودگاه مهرآباد مسير بهشتي زهرا (س) و مدرسه علوي عهده دار شد . سپس بلافاصله دست به كار تشكيل و سازماندهي يگان حفاظت محل سكونت حضرت امام در تهران گرديد . در پي آغاز درگيري هاي مسلحانه مردم و نيروهاي مزدور شاه در روزها 21 و 22 بهمن 1357 محمد نيز همدوش ديگر رزمندگان انقلاب به صفوف متزلزل قواي آريامهري حمله ور شد . او ضمن شركت در جنگ هاي خياباني و هدايت قواي انقلاب نقش چشمگيري در تصرف پادگان جمشيديه و نيز آزادسازي مراكز راديو و تلويزيون از لوث چكمه پوشان گارد جاويدان ايفا كرد . در همين عمليات اخير، با اصابت گلوله اي از ناحيه پا مجروح شد.
پس از سرنگوني رژيم منحوس پهلوي و پيروزي مرحله نخست انقلاب اسلامي ، فعاليت هاي انقلابي محمد ، دامنه گسترده تري پيدا كرد . او در شناسايي و دستگيري عوامل شكنجه و اختناق رژيم و نيز جمع آوري اسناد و اطلاعات مربوط به آنان ، نقش فوق العاده حساسي برعهده داشت . درست همزمان با فعاليت در اين عرصه ، به افشاي ماهيت پليد گروهك منافقين و همپالگي هاي چپ و التقاطي آن در صفوف نسل جوان ، اما ناآگاه ، خاصه در محافل دانشگاهي پرداخت و به مبارزه اي پيگير و بي امان ، با اين جريان التقاطي ـ انحرافي ، همت گماشت . پس از چندي ، مسئوليت سرپرستي زندان اوين كه عمده زندانيان آن زمان عناصر غارت ، شكنجه و سركوب دولت ،‌ساواك و ارتش شاهنشاهي بودند ، به محمد محول شد. سلوك اسلامي ـ انساني محمد در برخورد با زندانيان چنين منفور ، باعث شد تا تني چند از همرزمانش به او خرده بگيرند . يكي از دوستان محمد در اين رابطه مي گويد:
«وقتي زمزمه هاي نارضايتي به گوش بروجردي رسيد ، سخت متغير شد و گفت : ما اگر مسلمان هم نبوديم، باز مسئوليت انساني و وجداني به ما حكم مي كرد با زنداني برخورد صحيح داشته باشيم . به علاوه، ما در دستگاه عدالت انقلابي ، ضابطيم ، نه قاضي. اگر بخواهيم به عنوان ضابطين محكمه انقلاب همان برخوردي را با اين زندانيان داشته باشيم كه قبل از پيروزي آنها با ما داشتند ، پس ديگر چه فرقي ميان يك انقلابي مسلمان با يك ساواكي وجود دارد ؟ اگر در بين برادران ما ، كسي هست كه به برخورد بنده با اينها ( زندانيان ) اعتراض دارد ، برود احكام مربوط به اسير و زنداني را در متون شرعي پيدا كند و بخواند.»
انجام وظيفه محمد در اين سمت چندان به درازا نينجاميد . تو گويي سرنوشت فرزند رشيد خطه بروجرد در عرصه اي ديگر مي بايد رقم مي خورد. به گفته محسن رضايي:
«محمد از بنيانگذاران اصلي سپاه بود . او يكي از دوازده نفري بود كه سپاه را پايه گذاري كردند . البته برخي از اين افراد ، مثل شهيد محمد منتظري و … بعدها به شهادت رسيدند.»
تحت نظارت شوراي انقلاب ، با كوشش فراوان و خستگي ناپذير محمد و يارانش بازوي مسلح انقلاب اسلامي در بهار 1358 تأسيس شد . در آن مقطع ، خود محمد در شوراي مركزي سپاه آغاز به كار كرد و به فاصله كوتاهي پس از آن مسئوليت معاونت عمليات پادگان ولي عصر (عج) را عهده دار گرديد . علي رغم كارشكني هاي بي وقفه ليبرالها ، به ويژه باند خائن دولت موقت و نيز مشكلات فراواني كه جهت آموزش، تدارك لجستيكي و تسليح و تجهيز اولين ارتش مكتبي انقلاب اسلامي وجود داشت ، محمد با تحمل مصائب طاقت فرسا و زحمات شبانه روزي ، شروع به سازماندهي و نظم و نسق بخشيدن به كار سپاه كرد. از همان روزهاي نخست ، او شديداً به ضرورت تداوم تربيت عقيدتي ـ سياسي در كنار آموزش نظامي عناصر سپاه و نظارت روحانيت انقلابي پيرو خط امام بر عملكرد كلي اين نهاد انقلابي تأكيد داشت . فلسفه تأكيدي اين همه تشديد را خودش اين گونه بيان مي كرد:
«امام مي فرمايد همه هدف ما ، مكتب ماست . آنها مكتب را قبول ندارند ، مي گويند نتيجه چنين اعتقادي مي شود انحصارطلبي ! … ما اگر شمشير به دست گرفته ايم ، بايد «لتكون كلمه الله هي العليا» شمشير بزنيم، براي اين كه حكم خدا، دين خدا ، روي كار بيايد. اگر هدف ما اجراي حكم خدا و حاكميت دين او نباشد ، ديگر مبارزه چه فايده اي دارد ؟ حالا چه شاه باشد ، چه كسي ديگر . آن وقت چه فرقي خواهد داشت كه ما براي چه كسي مي جنگيم ؟ بحث ما و هدف ما اين است كه حكم خدا پياده شود . اگر عمل به اين وظيفه باعث مي شود ما را «‌انحصارطلب» معرفي كنند ، البته به اين معنا ، ما انحصارطلبيم.»
با گسترش غائله آفريني تجزيه طلبان تحت الحمايه آمريكا و بعث عراق در كردستان محمد در رأس گروهي از سپاهيان كم ساز و برگ انقلاب ، ابتدا به كرمانشاه و از آنجا به سنندج رفت . از همان بدو ورود به منطقه فرماندهي عمليات قلع و قمع قواي تا بن دندان مسلح ضد انقلاب در كردستان را برعهده گرفت. در شرايطي كه سنندج و پادگان لشگر 28 ارتش در اين شهر ،‌به محاصره كامل قواي ائتلافي ضد انقلاب از دموكرات و كومله گرفته تا چريك هاي فدايي و پيكار در آمده بود ، محمد و تني چند از همرزمانش توسط يك هليكوپتر S.T 214 هوانيروز در پادگان سنندج پياده شدند . ضد انقلابيون مسلح ، با يورش هاي مقطعي و همزمان به كارگيري انواع ترفندهاي جنگ رواني ، خاصه با استفاده از بلندگو ، قصد تضعيف روحيه مدافعين و تصرف پادگان را داشتند . باراني از گلوله سلاح هاي كاليبر كوچك و بزرگ ،‌خمپاره، آر.پي.جي بود كه بر مواضع معدود رزم آوران سنگر گرفته در پادگان مي باريد . تك تيراندازان ضد انقلاب، مسلح به تفنگهاي دوربين دار سيمونف بر فراز ساختمان هاي مرتفع اطراف پادگان بر پشت و پهلو و پيشاني مدافعين ، غافلگيرانه داغ مرگ مي نشاندند . آب و برق پادگان نيز قطع شده بود.
در چنين شرايط وخيمي ، محمد مصمم و قاطع با تنگناها و معضلات موجود برخوردي حساب شده داشت و با مكرر تلاوت كردن آيات قرآني و جملات حماسي حضرت امير (ع) از نهج البلاغه ،‌جمع كوچك رزم آوران مدافع پادگان را تهييج و به ادامه پايداري و ايثار ، تحريص مي كرد . همرزم محمد ، تيمسار علي صياد شيرازي از آن روزها مي گويد:
«موقعي كه ضد انقلابيون محل باشگاه افسران لشگر 28 را در سنندج محاصره كردند . بچه هاي ما در آنجا مدت 40 شبانه روز در محاصره مطلق بودند . حتي چيزي براي خوردن هم نداشتند. با اين حال استقامت مي كردند . شهيد بروجردي براي رهايي اينها ، دست به هر كاري مي زد … او آنقدر در اين راه استقامت كرد كه با همكاري و يك دلي رزمندگان سپاه و ارتش ، پس از مدتي كوتاه ، محاصره در هم شكست. نمونه چنين صحنه هايي را در آن زمان ، زياد داشتيم كه ايشان هميشه با همين پايمردي و استقامت به مصاف ضد انقلابيون مي رفتند.»
در كنار نبرد قاطع و قهرآميز با تجزيه طلبان ، محمد به راستي عامل به رأفت و برخورد برادرانه با مردم مستضعف كردستان بود . سردار سرتيپ حاج سعيد قاسمي از خصايل مردمي محمد خاطرات شيريني به ياد دارد:
«در همان شبهاي اول آزادسازي سنندج ، كه ضد انقلابيون شكست خورده با سلاح هاي سبك و نيمه سنگين از هر طرف به سوي مردم و نيروهاي انقلاب شليك مي كردند و رفت و آمد در سطح معابر شهر تقريباً غير ممكن به نظر مي رسيد ، به حاج آقا خبر دادند كه در يكي از خانه هاي نزديك پادگان ، خانم بارداري هست كه زمان وضع حمل او فرا رسيده منتهي با توجه به عدم امنيت در سطح شهر بردن او به بيمارستان غير ممكن است . شهيد بروجردي ، بلافاصله نشاني آن خانه را گرفت تنها و بدون محافظ سوار بر يك ماشين فرسوده به آنجا رفت و با كمك شوهر آن خانم او را به بيمارستان سنندج منتقل كرد . تنها بعد از اطمينان خاطر از وضعيت اين خانواده كُرد بود كه از بيمارستان به پادگان برگشت.»
اصولاً دلسوزي محمد نسبت به مردم كردستان حد و مرزي نداشت . به آنها از صميم قلب احترام مي گذاشت . جالب اين كه مردم كردستان نيز ، به او علاقمند شده و برادرانه دوستش داشتند . چه در سنندج و چه در ديگر شهرها و روستاهاي كردستان به هر كوي و برزني كه مي رفت ، مردم او را در ميان مي گرفتند و از مسائل و مشكلات خودشان كه بعضاً حتي در حيطه مسئوليت محمد هم نبود ، با اودرد دل مي كردند و خواستار حل آنها مي شدند . جاذبه محبت آميز بروجردي آن همه نيرومند بود كه اطفال معصوم كُرد، ‌به محض ديدن او ، به سويش مي دويدند ، با او بازي مي كردند و محمد شاد و خندان دست نوازش بر سرشان مي كشيد همزمان به كار گسترش سازمان رزم قواي سپاه در كردستان نيز اشتغال داشت . به آن دسته از كادرهاي سپاه كه جوهره فرماندهي را به همراه صلابت و اخلاص ، در ايشان سراغ مي كرد، مسئوليت مي داد . بسياري از همين عناصر ، بعدها جزو نخبه ترين فرماندهان يگانهاي رزمي سپاه ، چه در كردستان ، و چه در ساير جبهه هاي دفاع مقدس 8 ساله ملت ايران شدند . از جمله شاگردان و برگزيدگان نامي اين معلم كبير در بين سرداران سپاه اسلام مي توان به:
سردار رشيد حاج احمد متوسليان فرمانده سپاه مريوان، بنيانگذار لشگر 27 مكانيزه محمدرسول الله (ص) و فرماند عمليات قرارگاه نصر.
سردار شهيد ناصر كاظمي فرمانده سپاه كردستان ، نخستين فرمانده تيپ ويژه شهدا و فرماندار شهر پاوه.
سردار شهيد علي گنجي زاده ، دومين فرمانده تيپ ويژه شهدا.
سردار شهيد حاج محمد ابراهيم همت ، فرمانده سپاه پاوه ، دومين فرمانده لشكر 27 مكانيزه محمد رسول الله (ص) و فرمانده سپاه 11 قدر.
سردار شهيد سعيد گلاب مسئول آموزش عقيدتي سپاه منطقه 7.
سردار شهيد صادق نوبخت ، فرمانده سپاه غرب كرخه.
سردار شهيد ناصر صالحي ، فرمانده سپاه پاوه.
سرداران شهيد غلامعلي پيچك و محسن حاج بابا.
سردار شهيد مختار تولي خانلو ، فرمانده سپاه باينگان.
سردار شهيد علي فضل خاني مسئول يگان پدافند قرارگاه سيدالشهدا اشاره كرد.
به دنبال جنايات فجيعي كه نسبت به عناصر انقلاب و جهادگران بي دفاع در سطح كردستان به وقوع پيوست به ويژه پس از سر بريدن پاسداران مجروح در بيمارستان شهر پاوه توسط عوامل بعث ،‌با صدور فرمان حضرت امام در مرداد 1358 ،‌محمد و رزم آوران تحت امر او جهت سركوبي ضد انقلاب ، عازم پاوه شدند . در نبرد پاوه محمد و حاج احمد متوسليان به همراه همرزمانشان ضمن يورش به مواضع تجزيه طلبان و تعقيب قدم به قدم آنان ضد انقلابيون را مجبور به فرار و پناه بردن به دامان اربابان بعثي شان در خاك عراق نمودند.
در فرجام همين نبرد بود كه محمد عزم خود را جزم كرد تا در منطقه كردستان حضوري مستمر داشته باشد، تا در اين راستا ، قواي انقلاب در نبرد با سربازان بدون اونيفورم ارتش ائتلافي آمريكايي ـ بعثي ضدانقلاب از كفايت و توان خلاقه رزمي او استفاده نمايند . طولي نكشيد كه باند خائن دولت موقت ،‌با در پيش گرفتن سياست تسامح و مماشات با تجزيه طلبان و مطرح ساختن سياستهاي گام به گام خود بقاي حاكميت انقلاب در كردستان را به بازي گرفت . نتيجه اين بازي ننگين ، اعزام هيئت به اصطلاح حسن نيت به مناطق كردنشين غرب كشور بود . با وجود تأكيد حضرت امام و مردم كردستان بر اين نكته كه هيئت بايد با معتمدين مردم مسلمان كردستان ملاقات و مذاكره كند ، در عمل هيئت مزبور تبديل به آلت دست گروهك هاي تجزيه طلب گرديد . طرف مذاكره هيئت نيز ، نه مردم كُرد ، بلكه نمايندگان رسوا و بدنام ضد انقلاب بودند . طيفي رنگارنگ ، از شيخ عزالدين ، روحاني نماي ساواكي و مزدور سابقه دار رژيم طاغوت در كردستان ، تا ماركسيست هاي دوآتشه جريانات چپ آمريكايي نظير چريك هاي فدايي و كومله . حزب دموكرات هم كه حكم حلقه رابط اين ائتلاف خائنانه را داشت.
جالب تر از آنچه تا به اينجا عنوان شد ، آشنايي با ماهيت سرپرست هيئت به اصطلاح حسن نيت است. سرپرستي هيئت مزبور را داريوش فروهر ناسيوناليست منحط و ليبرال كهنه كار بر عهده داشت . حضور اين هيئت در كردستان موجبات خلع سلاح مسلمانان انقلابي كُرد ،‌اخراج نيروهاي مسلح انقلاب از نقاط استراتژيك كردستان ،‌بازگرداندن قواي ارتش به پادگان هاي منطقه و در نهايت ، حذف حضور حاكميت انقلاب از سطح غرب كشور را فراهم آورد . آن هم در شرايطي كه علاوه بر عناصر گروهك هاي خلق الساعه ناسيوناليست ، چپ و التقاطي ، وابستگان ژنرال هاي فراري از قماش اويسي و پاليزبان و عوامل وطن فروش باند بختيار نيز به مدد دلارهاي نفتي سران مرتجع عرب و حمايت گسترده سياسي آمريكا و روسيه و شوروي ، توسط افسران سرويس اطلاعاتي بعث عراق تسليح و تجهيز و براي براندازي نظام جمهوري اسلامي از مرزهاي غرب كشور ، به داخل سرازير شده بودند . جمع آوري و ارسال كمك هاي مردمي از مركز به كردستان نيز ، سرنوشت غريبي يافته بود ! درست در شرايطي كه ليبرال ها به شدت در كار امدادرساني به نيروهاي انقلاب در كردستان ، چه توسط دستگاههاي دولتي و چه توسط مجامع مردمي كارشكني مي كردند ،‌عناصر جبهه متحد ضد انقلاب با نظارت آميخته با رفق و مداواي دولت موقت ، در كنار فعاليت وسيع تبليغاتي به نفع مراكز آموزش عالي پايتخت ، چادرهاي جمع آوري كمكهاي نقدي و جنسي به رزمندگان خلق كُرد ! را برپا كرده بودند . در ميتينگ هاي منعقده در محافل روشنفكري پايتخت عناصر وابسته به كانون نويسندگان سخنراني هاي سوزناكي در شرح مصائب ! پيش مرگان قهرمان خلق كُرد ! ايراد مي كردند و براي شعار مترقي آنان ، دموكراسي براي ايران ،‌خودمختاري براي كردستان ! يقه چاك مي زدند . در رأس اين روشنفكران ترقي خواه ! بايد از باقرپرهام ، محمود اعتمادزاده ، هما ناطق ، علي اشرف درويشيان ، احمد شاملو ،‌نسيم خاكسار و باقر مومني نام برد.
نيروهاي انقلاب اسلامي در كردستان حتي از حمايت تبليغاتي نيز بي بهره بودند . اكثريت جرايد و مجلات كثيرالانتشار ، به يمن حضور عناصر شبه روشنفكر و ضد انقلاب در هيئت تحريريه شان ،‌بدل به بوق هاي تبليغاتي ضد انقلاب شده ، صدا و سيماي جمهوري اسلامي نيز ، تحت سرپرستي خائنانه قطب زاده، وضعيتي بهتر از مطبوعات فوق الذكر در رابطه با انعكاس حقايق وقايع كردستان ، نداشتند.
علي اي حال، با اقدامات خائنانه دولت موقت و به ويژه به دستور هيئت حسن نيت ليبرال ها ، كليه مواضعي كه وجب به وجب آنها با نثار خون رشيدترين جوانان اين مرز و بوم از چنگال پليد ضد انقلاب آزاد گشته بود ، توسط ليبرال ها، دو دستي تقديم ضد انقلاب گرديد.
در اين دوران سخت و مشقت بار ،‌محمد نه تنها مأيوس نشد و عرصه مبارزه را خالي نكرد ، بلكه براي انسجام و سازماندهي آن دسته از مردم مسلمان كردستان كه در اعتراض به جنايات تجزيه طلبان ، ترك شهر و ديار كرده ،‌به تهران مهاجرت نموده بودند ، طرح تشكيل سازمان پيشمرگان مسلمان كُرد را تدوين و به شوراي عالي سپاه عرضه داشت . با وجود كارشكني و مخالفت شديد ليبرال هاي خائن ، اين طرح با همفكري و همياري پيگير عناصر پيرو خط امام در شوراي انقلاب ، به ويژه شهيد بزرگوار آيت الله دكتر بهشتي تصويب شد و مسئوليت تشكيل اين سازمان نيز مستقيماً به خود محمد محول گرديد.
سردار شهيد حاج همت پيرامون زمينه مساعد مردم كُرد ،‌براي شركت در صفوف رزم آوران اين سازمان گفته بود:
«مردم كردستان مي گفتند ، ديگر به ما نگوييد خلق كُرد ، به ما بگوييد مردم كُرد ، امت كُرد … اين ضد انقلابيون ،‌آبروي ما را بردند!»
با تصويب اين طرح ،‌محمد بلادرنگ در اكثر شهرها و روستاهاي كردستان اقدام به جلب و جذب عناصر بومي مؤمن به انقلاب و اهداف اسلامي آن به اين تشكل نوين كرد و خود ،‌امر آموزش ، سازماندهي ،‌تسليح و هدايت پيشمرگان كُرد مدافع انقلاب اسلامي را عهده دارد شد.
فرمانده شهيد لشگر 23 نوهد ، سرتيپ كلاه سبز ، حسن آبشناسان ، پيرامون نقطه نظرات محمد در باب ضرورت تسليح مردم كردستان گفته بود:
«او عقيده داشت مردم مستضعف كردستان ، نياز به محبت و همدردي بسيار دارند . بايد به آنها شخصيت داد و كارشان را به خودشان واگذار كرد . بارها از خودش شنيدم كه مي گفت كسي مي تواند در كردستان بماند و كار كند كه مردم كردستان را دوست داشته باشد.»
محمد خود در يكي از جلسات توجيهي فرماندهان سپاه در غرب كشور ، با بياني گرم و گيرا ،‌در اين مورد گفته بود:
«صف مردم كُرد ،‌از صف ضد انقلاب جداست . اين مردم مسلمانند . فطرتاً خواهان حكومت اسلامي اند . وقتي دست رحمت نظام بر سر آنها گسترده شود ، بديهي است كه سلاح به دست گرفته و با تمام قدرتشان به مصداق كريمه اشداء علي الكفار با تجزيه طلبان ملحد خواهند جنگيد.»
با تشكيل اين سازمان و آغاز حمله عمليات مسلحانه رزم آوران بومي آن عليه باند ضد انقلاب در كردستان ، بر تبليغات سوء و عوام فريبانه بوق هاي تبليغاتي استكبار جهاني ، رسانه هاي صهيونيستي غربي و شبه روشنفكران غربزده پايتخت نشين كه تجزيه طلبان آدمكش را مبارزين خلق كُرد ! معرفي مي كردند خط بطلان كشيده شد . استقبال مردم مؤمن و محروم كردستان از امر تسليح و شركت در صفوف مدافعين انقلاب آن همه چشمگير بود كه موازنه قدرت را در منطقه به زيان گروهك هاي تجزيه طلب برهم زد. تا به آنجا كه در شهرهايي همچون سقز عوامل ضد انقلاب با پخش تراكت و شبنامه ، شعار پيشمرگ خميني ـ مساوي با فانتوم! را بر سر زبانها انداختند. ماشين ارعاب ،‌شكنجه و كشتار ضد انقلاب در وسعتي عظيم به كار مرگبار خود ادامه داد . اين بار ديگر آماج قهر تجزيه طلبان ، تنها شامل پاسداران انقلاب ، جهادگران و خواهران آموزشيار نهضت سوادآموزي نمي شد . روستاييان خوش نشين و كم زمين كُرد ، كارگران محروم، محصلين كم سن و سال و روحانيت اهل سنت كردستان نيز ،‌به جرم همكاري و حتي طرفداري از سازمان مزبور در ليست سياه ضد انقلاب قرار گرفتند و بسياري از آنان مظلومانه به شهادت رسيدند . ابتكار خلاقانه محمد باعث شد تا شعر و شعارهاي عوام فريبانه ضد انقلاب ، از قبيل جنگ «‌كُرد و فارس» و « سني و شيعه» ، بازاري سخت كساد پيدا كنند . همين خود اوج افلاس مزدوران استكبار جهاني را در مواجهه با سياست هاي مردمي نظام اسلامي در كردستان ، و مجري دريادل آن ، محمد بروجردي ، به روشني آشكار مي سازد . با تجهيز و تسليح مردم مومن كردستان ، محمد امر خطير تعقيب و انهدام قدم به قدم قواي ضد انقلاب در عرصه نبردي به وسعت بيش از 8400 روستا و دهها، شهر كوچك و بزرگ كردستان را شدت بخشيد.
در وهله اول ، با پاكسازي كامياران كه كليد فتح كردستان به شمار مي رفت ، يكپارچگي آرايش نظامي ضد انقلاب در سطح منطقه غرب را از هم گسيخت . با همين عمليات حساس بود كه داغ ايجاد يك اسرائيل دوم در كردستان را بر دل سياه مزدوران و اربابان بعثي آمريكايي ايشان گذاشت . ضربتي سهمناك ، كه بي كفايتي مزدوران تجزيه طلب را در براندازي نظام به اربابانشان اثبات كرد . از ديگر سو ، غائله آفريني هاي ادواري جبهه متحد ضدانقلاب در ديگر نقاط كشور ، از قبيل تركمن صحرا ، بندر انزلي ، بلوچستان و خوزستان نيز به صورتي پي در پي توسط امواج خروشان مقاومت مردمي ، مفتضحانه شكست خورده بودند . كودتاي ننگين عناصر سلطنت طلب و طرفدار بختيار در پايگاه نوژه نيز در عمل رسوايي خفت آوري بيش نبود . هم از اين رو ، ضربه استراتژيك كامياران سبب گرديد تا به فاصله اي كوتاه بر حسب زمينه سازي دولت امريكا و رهنمودهاي سران رژيم هاي مرتجع عربي در كنفرانس اتحاديه عرب ـ طائف ، عربستان ،‌مرداد 1359 ـ ارتش جلاد بغداد به استعداد دوازده لشگر ، در جبهه اي به وسعت 1200 كيلومتر ، تجاوز وحشيانه به خاك ايران را آغاز نمايد.
با شروع تهاجم ارتش عراق به خاك ميهن اسلامي در مهرماه 1359 ، محمد به همراه تني چند از همرزمانش راهي سر پل ذهاب شد در جريان محاصره اين شهر ، كه مي رفت تا منجر به اشغال آن توسط ارتش بعث شود ، محمد و يارانش طي يك رشته نبردهاي سخت و سهمگين پوزه لشگرهاي تانك و كماندويي دشمن را به خاك ماليده و شهر را از خطر سقوط حتمي نجات دادند . در اين نبرد نابرابر ، محمد چندين بار تا پاي شهادت پيش رفت و بالاخره هم از ناحيه دست جراحت سختي برداشت . با اين همه تا آن دم كه خطر سقوط شهر سر پل ذهاب منتفي نشد ميدان نبرد را ترك نكرد . آنچه در اين دوران بر صعوبت كار محمد و همرزمانش در جبهه هاي غرب ، صدچندان مي افزود تسلط بلامنازع ليبراليزم منحط و در رأس آن بني صدر خائن بر مقدرات جبهه و جنگ بود . سردار شهيد حاج همت از تلخ كامي هاي فرزندان انقلاب بر اثر سياست هاي مخرب ليبرال ها در ماههاي آغازين جنگ فراوان گفته ها داشت. از جمله اين كه:
«در يك جلسه نظامي ، به اتفاق شهيد بروجردي و ساير برادران سپاه غرب كشور به بني صدر گفتيم عراق چندان هم كه وانمود مي كنيد آسيب ناپذير نيست . تعدادي از شهرهاي عراق در دسترس نيروهاي ما در غرب كشور قرار دارند . كافي است شما به استعداد يك تيپ نيرو به ما بدهيد تا ضربات خوبي به دشمن در جبهه غرب ، در عمق شهرهايش وارد كنيم . پاسخ بني صدر را هيچ وقت از ياد نمي برم كه گفته بود ما نيروهايمان را براي دفاع از جنوب لازم داريم . من حتي يك نفر هم در اختيار شما قرار نمي دهم!»
اين توجيه رياكارانه سمبل ليبراليزم در حالي بود كه خط سازش ، در جنوب نيز كارنامه سياهي از خود برجاي گذاشت . بچه هاي سپاه خونين شهر به فرماندهي سردار شهيد سيد محمد علي جهان آرا 43 شبانه روز دست خالي با سه لشگر زرهي و مكانيزه دشمن درگير نبردي نابرابر بودند و فرياد استمداد آنان ، همواره در مغاك وعده هاي توخالي بني صدر گم مي شد وعده هايي از قبيل مقاومت كنيد ، توپخانه اصفهان در راه است!
آيا نيروهاي كمكي ليبراليزم منحط براي رسيدن به خرمشهر 43 شبانه روز راه در پيش داشتند ؟ سقوط خرمشهر در چهارم آبان 1359 ، محاصره آبادان ، اشغال سوسنگرد ، هويزه و پادگان حميد ، رسيدن دشمن به جسر نادري ـ غرب رودخانه كرخه ـ و در معرض خطر سقوط قرار گرفتن شهرهاي دزفول و انديمشك در شمال خوزستان ، كه مي رفت تا روياي فتح سه روزه صدام را تحقق ببخشد ، اينها همگي محصول بلافصل مديريت درخشان ليبرال ها بر مقدرات سياسي ـ‍نظامي كشور در آن مقطع بود . بعد هم نوبت رسيد به مانورهاي عوام فريبانه تبليغاتي ـ سياسي ليبراليزم منحط در ميتينگها و تريبون هاي كاغذي ميزان و انقلاب اسلام و آن كارنامه مضحك رييس جمهوري كه مدعي شده بود:
«من از تاكتيك هاي ناپلئون بناپارت (!) استفاده مي كنم … ما زمين مي دهيم و زمان مي خريم ! … من تضمين مي كنم اگر عناصر فاقد مسئوليت ( يعني نيروهاي سپاه ! ) در مديريت جنگ اخلال نكنند و زمام امور در دست من باشد ، من به شما نويد پيروزي را خواهم داد!»
آري ، در عرف ليبراليزم منحط رزم آوران مظلوم سپاه مرداني همچون محمد بروجردي ، عناصري فاقد مسئوليت و مخل مديريت جنگ معرفي مي شدند ! پس از حذف ليبرال ها و باند خائن بني صدر از مقدرات دستگاه اجرايي كشور ، به دنبال اتخاذ يك رشته تدابير دفاعي نوين سردار رشيد كردستان در رأس گروهي از فرماندهان جنگ آزموده و زبده نبردهاي غرب كشور ، جهت تشكيل سازمان دهي و كادربندي يگان هاي رزمي نيروهاي زميني سپاه در جبهه هاي جنوب ، راهي خوزستان شد . از زمره اين فرماندهان مي توان به سرداران رشيد حاج احمد متوسليان حاج محمد ابراهيم همت ، حاج عباس كريمي ، رضا چراغي ، محسن وزوايي ، عليرضا ناهيدي ، اكبر حاجي پور و … اشاره كرد . علي رغم مسئوليت سنگين رهبري نبردهاي غرب كشور ،‌محمد لحظه اي از جبهه هاي جنوب غافل نبود . به ويژه در رابطه با تثبيت فتح بستان ـ نبرد طريق القدس ـ با اجراي دو رشته عمليات انحرافي مطلع الفجر در گيلانغرب و محمد رسول الله در محور پاوه ـ مريوان و مساعدت در اجراي حماسه شگرف فتح المبين ـ دوم فروردين 1361 ـ نقشي ارزنده و اساسي ايفا كرد.
يكي از همرزمانش در باب استقامت و پايمردي محمد در بحبوحه نبرد ، از عمليات مطلع الفجر روايت مي كند:
«در اين عمليات ، ما وساير فرماندهان ارتش و سپاه به اتفاق ايشان روي يكي از ارتفاعات تنگ كورك مستقر شده بوديم در شرايطي كه حتي آب براي وضو گرفتن هم در دسترس نبود … ايشان در آن شرايط دشوار و گرماي نفس بر ، يازده شبانه روز پلك بر هم نزد ، كنار ما ماند و نبرد را رهبري كرد . روزهاي آخر ما و فرماندهان ارتش ، حتي با التماس مصرانه از او خواستيم برود كمي استراحت كند ، اما قبول نكرد.»
سردار سرتيپ قاسمي نيز اينگونه گواهي مي دهد:
«معمولاً‌استراحت هاي حاج آقا در جاده ها و بين راه بود . اصلاً وقت استراحت خاصي نداشت از سپيده صبح تا ديروقت شب ، در حال تردد و سركشي به خطوط و مناطق عملياتي بود و در جلسات طولاني و خسته كننده طرح وبرنامه ريزي عمليات شركت مستقيم و فعال داشت . از نيمه شب تا يك ساعت مانده به اذان صبح ، سرگرم نماز شب و تلاوت قرآن و ادعيه مي شد و ذكر مي گفت . اگر قيلوله كوتاه يك ساعته او را تا پيش از اذان صبح ، در نظر نگيريم بايد بگويم اين مرد عمده خواب و استراحتش حين تردد در جاده ها ،‌داخل ماشين بود.»
پس از تقسيم سپاه به مناطق مجزا در سطح كشور فرماندهي منطقه 7 سپاه كشور ، شامل استان هاي همدان، كرمانشاه ، كردستان و ايلام به كف با كفايت محمد سپرده شد . همسر نستوه شهيد بروجردي از اين دوران مي گويد:
«مدت دوسال در كرمانشاه بوديم و ايشان همچنان به فعاليت هايشان ادامه دادند . با اين كه ما همراه او به غرب آمده بوديم و به منزل هم دسترسي داشت ، اما هر دو تا سه هفته يك بار آن هم خيلي ديروقت به خانه مي آمد . آن موقع حسين و خواهرش ـ فرزندان شهيد ـ كوچكتر بودند و وقتي ايشان به خانه مي آمدند بچه ها بس كه او را نديده بودند ، با او غريبي مي كردند.»
چندي بعد ، طي جلسه اي كه در آذربايجان غربي تشكيل شده بود ،‌محمد پيشنهاد تشكيل قرارگاهي مستقل براي طراحي هدايت و رهبري مشترك و منسجم نيروهاي ارتش و سپاه در جنگهاي غرب كشور را مطرح ساخت . پيشنهادي بديع ، كه با استقبال گرم فرماندهان ارشد سپاه و ارتش مواجه شد . محمد بلافاصله دست به كار تشكيل اين قرارگاه گرديد . قرارگاهي كه نام پرچمدار رشيد حضرت خاتم الانبيا (ص) را به خود گرفت . قرار گاه حمزه سيد الشهدا (ع) . پس از تشكيل اين قرارگاه فرماندهان ارتش و سپاه مصرانه فرماندهي آن را به محمد پيشنهاد كردند . همسر محمد از عكس العمل او نسبت به اين پيشنهاد مي گويد:
«فرماندهي قرارگاه حمزه (ع) به ايشان پيشنهاد شد اما آن را قبول نكردند … تازه پس از درخواستهاي زيادي كه شد ، مسئوليت قائم مقامي فرماندهي اين قرارگاه را پذيرفتند.»
خصايل اخلاقي محمد نه در وسع اين قلم است كه اندكي از آن را بازگويد و نه در وصف مي گنجد . در وصف او همين بس كه عموم مردم كردستان لقب مسيح كردستان را به او پيشكش كرده اند . محمد علي رغم موقعيت درخشان و برجسته اي كه در بين فرماندهان عالي رتبه نيروهاي مسلح انقلاب اعم از ارتش و سپاه داشت ، چنان كف نفس و تواضعي از خود بروز مي داد كه در بين تمامي رزم آوران جبهه هاي غرب و جنوب ، اخلاص او زبانزد خاص و عام شده بود . با توجه به اين كه فرماندهي عالي جنگ در جبهه هاي شمال غرب و غرب كشور را بر عهده داشت ،‌بارها مخبرين جرايد و اكيپ هاي گزارشي راديو و تلويزيون براي مصاحبه به سراغش رفتند اما هر بار دست خالي برگشتند . چرا كه مسيح كردستان همواره از دوربين هاي تلويزيوني و ميكروفونها گريزان بود. يكي از دوستانش در اين باره مي گويد:
«سعي داشت گمنام باشد . سعي مي كرد وجودش در جامعه مطرح نشود . معتقد بود تمام اجر يك كار ، در گمنامي عامل آن است . سخت اصرار داشت بر اين گمنامي . يك بار كه اكيپ فيلمبرداري تلويزيون غافلگيرانه از او فيلمبرداري كرد ، مصرانه مانع از ادامه كارشان شد. مي گفت از من فيلمبرداري مي كنيد؟ برويد استغفار كنيد … شما بايد برويد از اين بچه رزمنده ها كه دارند مي جنگند فيلم بگيريد.»
محمد بعد از خدا و معصومين و حضرت امام ، هيچ كس را در دنيا به قدر بسيجي ها دوست نداشت.
سردار سرتيپ قاسمي نيز از عشق و ارادت عميق محمد به فرزندان معنوي حضرت امام اين گونه ياد مي كند:
«حاج آقا هميشه رسم داشتند كه با بچه بسيجي ها حشر و نشر داشته باشند . با تمام تنگي وقت و مسئوليت هاي سنگيني كه به عنوان فرمانده منطقه 7 سپاه كشور داشتند ، از كمترين فرصت ها براي رسيدگي به معضلات بسيجي ها استفاده مي كردند . در برخورد با نيروها ، مصداق عيني رحماء بينهم بودند در هر عمليات هم ، مثل يك نيروي ساده ، دوش به دوش بسيجي ها مي جنگيد و پيشروي مي كرد . براي همين هم بچه ها عاشق او بودند . اما خدا شاهد است اين مرد ، از اين همه عشق و ارادت سر سوزني دچار عجب و غرور نشد.»
از ديگر مسائلي كه محمد به شدت نسبت به آن پايبندي نشان مي داد ،‌رسيدگي و ملاقات با خانواده هاي شهدا و جانبازان بود . محبت و علاقه اش به يتيمان شهدا حد و حصري نداشت .بارها با لحني مؤكد گفته بود:
«خدا ما را به واسطه همين شهيد داده ها امتحان مي كند . مبادا با غفلت از آنها ، سخط و عذاب خدا را براي خودمان بخريم!»
با گسترش دامنه فعاليت قرارگاه حمزه سيد الشهدا (ع) در غرب ، محمد ضرورت تشكيل يك يگان رزمي ويژه ،‌جهت جنگ هاي غرب كشور را احساس نمود . بر حسب همين ضرورت نيز ،‌او سازماندهي، آموزش و كادربندي تيپ ويژه شهدا را در دستور كار خود قرار داد . مسئوليت فرماندهي اين تيپ را نيز به سردار شهيد ناصر كاظمي محول كرد . در همين مقطع وظيفه پاكسازي محور بانه ـ سردشت را كه از نقاط اتكاي ضد انقلاب در غائله كردستان محسوب مي شد ،‌به عهده گرفت . متعاقب شهادت سردار كاظمي در جريان پاكسازي محور پيرانشهر ـ سردشت و شهادت فرمانده بعدي اين تيپ سردار شهيد علي گنجي زاده در همين محور محمد شخصاً فرماندهي عمليات دشوار پاكسازي محور پيرانشهر ـ سردشت را عهده دار شد. حضور مستقيم او در تمامي مراحل اين نبرد تا به آن حد ملموس بود كه به گفته سردار شهيد حاج همت:
«در جريان پاكسازي محور بانه ـ سردشت ؛ بعضي از برادران ما به شهيد كاظمي گفته بودند شما به بروجردي بگوييد اينقدر جلو نيايد. احتياجي به آمدن شما نيست. ما خودمان مي رويم. شهيد كاظمي، چندين بار اين درخواست بچه ها را با بروجردي مطرح كرد . اما هربار ايشان چيزي نمي گفت ، نهايتاً در برابر اصرار مؤكد شهيد كاظمي گفته بود : اگر بنابر ولايت است من بر شما ولايت دارم اينقدر از حد خودتان خارج نشويد!»
سرتيپ شهيد آبشناسان كه خود در چندين نبرد دوشادوش محمد جنگيده بود درباره روحيه معنوي او در ميادين رزم گفته بود:
«در عمليات دائم زير لب با خودش زمزمه مي كرد و نام خدا را بر زبان مي آورد . چه در مواقع سختي ها، ‌و چه در حين پيروزي ، زبانش جز به شكر به درگاه خداوند نچرخيد. واقعاً ايشان مظهرتوكل بودند.»
در برخورد با آن دسته از عناصر و عوامل ضد انقلاب كه با تسليم خود به نيروهاي انقلاب اظهار ندامت و پشيماني مي كردند ، معتقد به برخوردي مكتبي بود و حسابگري هاي سياسي و سياسي كاري ها را اصلاً به مصلحت نمي دانست . از اين سنخ برخوردهاي محمد يكي از فرماندهان همرزم او مي گويد:
«در زمستان سال 1361 ، مسئول سياسي ، حزب دموكرات را كه تسليم شده بود ، به نزد شهيد بروجردي آوردند . بعد از دو ساعت كه آن فرد از وضعيت حزب و منطقه و نظرات خودش درباره تحولات سياسي براي شهيد بروجردي صحبت كرد ،‌حاج آقا به او گفت : چرا تسليم شده اي ؟! اگر علت آن تغيير موضع سياسي و يا رو به ضعف و نابودي رفتن حزب ، و يا خلع شما از سمت هاي حزبي بوده ، اين كه به درد نمي خورد . برويد روبه خدا بياوريد و توبه كنيد . سعي كنيد گذشته خودتان را تا آنجا كه در توان داريد ، جبران كنيد ،‌والا اگر جز اين باشد ، حاصل اين كار شما جز خسران نيست.»
همسر شهيد ، از يكي از آخرين ديدارهايش با محمد مي گويد:
«به ايشان گفتم چهار سال است كه در اين منطقه هستيم . انشاالله بعد از ختم جنگ به تهران برمي گرديم يا نه ؟! در جوابم گفتند : به خاطر نياز شديد اين منطقه تصميم گرفته ام در كردستان بمانم كاري هم به ختم جنگ ندارم . گفتم : پس لابد با خبر شهادت شما به تهران برمي گرديم ؟ خنديد و چيزي نگفت.»
روز اول خرداد سال 1362 محمد به همراه پنج تن ديگر از فرماندهان به قصد انتخاب محلي مناسب براي استقرار تيپ ويژه شهرستان مهاباد را ترك كرد . به روايت يكي از همسفران:
«بين راه برادري كه كنار ايشان نشسته بود از مشكلات خودش صحبت مي كرد . حاج آقا در جواب او گفتند : اين دنيا ارزشي ندارد . ما بايد همه چيزمان را در راه خدمت به مكتبمان بدهيم . همانطور كه امام حسين (ع) و اصحاب ايشان با تمام سختي ها مبارزه كردند ، ما هم مكلف به صبر و مبارزه ايم.»
با عبور از سه راهي مهاباد ـ نقده خودرو حامل محمد و دوستانش به مين برخورد كرد.
«صداي انفجار مهيبي بلند شد. ماشين از زمين كنده شد و تمام سرنشينانش از آن به بيرون پرتاب شدند . حاج آقا حدود 70 قدم دورتر از ماشين به زمين افتادند . وقتي بالاي سرش رسيديم ، همان تبسم گرم هميشگي را بر لب داشت اما شهيد شده بود.»
سردار شهيد حاج همت درباره مهجور ماندن قدر و ارزش نقش بروجردي در تاريخ پرفراز و فرود انقلاب اسلامي و دفاع مقدس ، 6 ماه پيش از شهادتش در كربلاي خيبر گفته بود:
« ... بروجردي شناخته نشد . بروجردي هنوز نه بر ملت ايران و نه بر تاريخ ما شناخته نشده. تصور من اين است كه زمان بسياري بايد سپري شود تا بروجردي شناخته شود . شايد خون رنگين بروجردي اين بيداري را در ما به وجود بياورد!»
جا دارد تا در ختم مقال ، دومين و آخرين وصيت نامه مسيح مسلح كردستان را كه در دفتر يادداشت روزانه وي تحرير شده بود، ‌زينت بخش پايان اين وجيزه نماييم .

بسمه تعالي
وصيت نامه اينجانب محمد بروجردي . پس از حمد خدا و طلب استغفار از او ، كه برگشت همه به سوي اوست و درود بر محمد و آل محمد (ص) و درود بر امام امت و همه شهيدان در طول تاريخ.
از همه برادراني كه در طول عمرم با آنها تماس داشته ام ،‌طلب آمرزش مي كنم . هركس اين وصيت نامه را مي خواند برايم طلب آمرزش كند زيرا كه من از اين دنيا با كوله باري خالي مي روم.
والسلام
بروجردي


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: